آخرش..... | ||
|
چرا غم ها نمی دانند
که من غمگین ترین غمگین شهرم
بیا ای دوست با ما من باش
که من تنهاترین تنهای این شهرم می گــویند: دنیــــا بی وفــاســت؛
امـــا..... قدرش را بدانید!
مـن دنیــــای بـی وفــاتری هــــــــم داشتـــــه ام !!
يادت را از من نگير... بگذار من هم مثل سهراب بگويم: دلخوشي هايم كم نيست....
معشوقـــــــــــــه ای پیـــــــــــدا کـــــــــــرده ام به نـــــــــــام روزگــــــــــــار !!!! ایــــــــــــن روزهــــــــــــا سخـــــــــــت مرا درآغــــــــــــوش خــــــــــویش به بـــــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــــت !!!
خیال نبودنتـــ نیز زیباستـــ ... اصلاً بـگـــــذار صــــادقانهـــ بگـــویم... هــــر خـــیالی که ردی از تو داشـــته باشـــد زیباستـــ ...
كاش ميشد روي درياها نوشت
دادشی
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار
.
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
.
آخر کلاس پیش من اومد و جزوهجلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
.
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
.
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
.
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم
.
، درست مثل یه “خواهر و برادر . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ،
تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ،
اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال …
قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ،
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود
تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه
. اما اون به من توجهی نمی کرد
، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ،
با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم. اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
.
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ،
من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.
با مرد دیگه ای ازدواج کرد.
من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟
متشکرم سالهای خیلی زیادی گذشت .
به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ،
یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت
و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم
، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم.
اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”ا
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پرکشیدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنکن ! تمام این سالها کنارمن بودی ! کنار دلتنگی دفاترم ! درگلدان چینی ![]() قاصدك باز اگر برگشتي و اگر پرسيدت ز فلاني چه خبر تو خودت حال مرا مي داني بوسه بر دستش زن و بپرس... قاصدك پر زد و رفت بالهايش خيس جمله هايش نصفه و تو مأيوس شدي كه فلاني باز نفهميد كه در وادي عشق حرف زدن ممنوع است !
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش میگیریم. هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر ، هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر . تقصیر از ما نیست ؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند.
|